کتاب گذر زمان از مهندس مرتضی شگفت

اولین خاطره زندگی من که بیاد دارم و برایم حائز اهمیت است جدا از خاطراتی که در این کتاب نقل نموده ام تقدیم می دارم.

بخشی ار کتاب گذر زمان

اولین خاطره زندگی من که بیاد دارم و برایم حائز اهمیت است جدا از خاطراتی که در این کتاب نقل نموده ام تقدیم می دارم.
حدود چهار سال داشتم که در منزل ما ولوله ای برپا بود. همه خوشحالبودندو میگفتند"حالا خواهد آمد". پس از چند دقیقه خانم هایی وارد منزل ما شدندکه یکی از آن ها قدی بلندتر از دیگران داشت و با لباسی سفید که گفتند عروس آمد. من برای اینکه از موضوع با خبر باشم در شادی آن ها  شریک شدم و نگاه می کردم گفتند: این خانم که لباس سفید پوشیده زنعموی توست. از امروز در این خانه با شما زندگی می کند و می توانی به او"آقا موزن" بگی از آن روز ما هم آقاموزنی پیدا کردیم. پس از خدود دوسال دختری در منزل ما بدنیا آمد بنام"مرضیه" که در منزل"شیرین"صدا می کردیم دخترعمویم بود موقعی که زن عمو کاری داشت از ما میخواست تا کنار او بنشینیم و بازی کنیم تا ساکت بماند برای ادامه لطفا کتاب گذر زمان را تهیه نمایید

لیست مرتبط